big change

وقتی که عاشق می شدم خوشحال میبودم همی

                                                                  با خود میگفتم که من بردم قمار زندگی

 اما ندانستم  در  این صحرای  بی پایان   عشق

                                                                 کوچکترین موجودم و بی یار می بودم همی

اما دگر  اینطور    نی ام    در    داستان   زندگی

                                                                 من یافتم معشوقه ام   من باختم ان زندگی

خیال او در مستی ام   هستی او  در هستی ام

                                                                 هروقت که تنها میشدم او بودکه میکرد یاری ام

برای او که عشق را نمی دانست

از یاد نمی برم هرگز تو را ...

و عشق تو را ...

لحظه ی قشنگ دوست داشتن

و به اوج رسیدن را ...

خواستنی و تمام نشدنی ...

حالا اینجا کنار این همه خاطره ی بارانی ، تنها به تو می گویم دوستت دارم 

که می خواهم بمانی ... بمان

نه لحظه ها و ثانیه ها ...

که در تمام لحظات

بی دریغ تر از همیشه ...

حضور معطر تو ...

بودن ...

درست آن زمان که نیستی

نیستی ... و لحظه ها با بوی خاطره هامون جان می گیرند ... می مانند ... می مانم ...

حالا همین جا و هر جا که نبودی و باشم ... یک حس آشنا مرا با خود می برد

فریاد می زنم که هستم ...

با تو ...

در کنار تو ...



ادامه نوشته

تکامل

توی کوچه های دلتنگی من
     هیچکی حق پا گذاشتن نداره
امونش نمی دم هرکی که یهو بخاد بیاد
     یهو ام بره فقط غصه هاشو جا بذاره
من میگم آدم باید راستو حسینی دل بده
     تیله ی عشقشو تو چاله ی قلبا قل بده
من میگم این عشق وعاشقیکه بچه بازی نیست
     هر کی اومد خودشو تو بغل ما ول بده
تو میگی تجربه باید بکنی هرکی که بود
     اینجوری باید آدم به هر کلنگی (تل)* بده
اولش با تلفن شروع میشه دادنمون

     بعدشم آدم باید هم اِل بده هم بِل بده

بس کن این فلسفه بافی های بی موردتو
     برو این جفنگیاتو تحویل هگل بده
خسته ام از آدمای دوروبر جون خودت
     تا بریزم توسرم به من یه مشتی گل بده

توی کوچه های دلتنگی من
     هیچکی حق پا گذاشتن نداره
امونش نمی دم هرکی که یهو بخاد بیاد
     یهو ام بره فقط غصه هاشو جا بذاره
آخرش بهت بگم سوار رویاهات منم
     اسبای سفید دارم ... فقط به من شنل بده


*تلفن


دوست عزیزم بی تاب لطف کردن و اون یه بیت شعر (شِرّ و ور) بنده رو ادامه دادن . من که خودم خیلی باهاش حال کردم . چون دقیقاً با شناختی که از من داره این اشعارو گفته و خلاصه که میزون واسه من گفته شده .

البته اساتید گیر ندن بگن این چه شعریه ؟ کار بی تاب خیلی درسته . ولی به قول یارو گفتنی خشت اول چون نهد معمار کج ...

پاتک

هر چی ما هیچی نمی گیم ، اینا هی پررو تر می شن . حالا فعلا اینا رو داشته باشید ، تا بعد ببینیم چی پیش میاد .


واقعا باید این جملات رو با طلا نوشت . درود به شرف گویندگانشون واقعا . مرد واقعی به اینا می گن .


- به سراغ زن می روی شلاق را فراموش مکن ( نیچه آلمانی )

- زن نمک زندگی ست . اما نباید گذاشت این نمک از حد بگذرد و شور شود  (ناپلئون)

- سی سال تحقیق در روح زنان کردم ، ولی جوابی برای این سوال ، که یک زن واقعا چه می خواهد پیدا نکردم         ( زیگوند فروید)

- زنانیکه دست به نویسندگی می زنند اگر بافتنی ببافند مناسبتر است (ادیسون)

- آب ، شراب را خراب کند و ارابه ، جاده را و زن ، مرد را (ناشناس)

- زن را خوب دوست بدار و خوب شلاق بزن ( ضرب المثل انگلیسی)

- زن مویی دراز و فکری کوتاه دارد (شوپنهاور)


خوب شد حالا ؟ همینو می خواستی ؟

نظریه

جنـــده میتواند معشوقه ی پاکی باشد...
اما هـرزه ...  نمی دانم.باید به گذشته ام رجوع کنم.... عشق یا هوس؟
فرق است بین خود خواستن و اجبار شدن .

مشغله

آقا ما هر چی نشستیم این هرزه بیاد اعلام وجود کنه ،پستی چیزی بزاره ولی ازش خبری نیست که نیست . البته بنده خدا تقصیری هم نداره . خب کار و کاسبیش سکه شده و مارو تحویل نمی گیره . حالا انگار نه انگار که تا دیروز زیر چیز ما بود . یعنی زیر پرچم ما بود . حالا به هر طریق فعلا سرش شلوغه . نا گفته نماند که منم نمی دونستم که تو فصل بهار کار کاسبی این قشر زحمت کش ( اونم چه زحمتی ، چه رنجی ، چه مشقتی ) سکه می شه و از این جور حرفا . حالا ببینیم چی می شه دیگه . باید ببینم می تونم راضیش کنم یه دو ساعت مرخصی بگره بیاد یه پست بزاره یا نه ؟

 

مژده

.:: به زودی یک هرزه به نویسندگان این وبلاگ اضافه خواهد شد ::.

روز ملی فناوری هسته ای

۲۰ فروردین ، روز ملی فناوری هسته ای نام گذاری شده . فناوری بومی که داره چپ و راست می زنه تو گوش غرب . وقتی اخبار مربوط به انرژی هسته ای رو از زبان معروف ترین اخبارگوی کشور یعنی دکتر احمدی نژاد می شنویم ، قند تو دلمون آب می شه . به خودمون افتخار می کنیم . اما این افتخار چند دقیقه بیشتر دوام داره . وقتی اخبار حوادث رو می خونیم . انرژی هسته ای یادمون می ره . وقتی توی خیابونا راه می ریم و می بینیم که فقر چهره ی زشتی به جامعه مون داده و هزار تا مشکل دیگه رو که می بینیم یادمون می ره که انژری هسته ای بومی داریم . یادمون می ره ماهواره امید داریم . یادمون می ره که آمریکا هیچ غلطی نمی تون بکنه . فعلا که این ماییم که هیچ غلطی نمی تونیم بکنیم . چون پول نداریم . چون امنیت نداریم . چون آسایش فکری نداریم . فکر قسط و اجاره خونه و گوشت و کوفت و زهر مار به کنار ، باید و قتی تو خیابون راه می ریم مواظب حجوم اقوام وحشی باشیم . مواظب باشیم یکی از پشت نیاد قمه رو بگیره رو گلومونو جیبامونو خالی کنه . باید از ۲ ساعت قبل از حرکت به سمت خونه عزا بگیریم که چه جوری سوار مترو بشیم . و ۲ ساعت قبل از پیاده شدن از مترو عزا بگیریم که چه جوری پیاده بشیم .

جناب دکتر احمدی نژاد ! با عرض پوزش باید خدمتتون عرض کنم که انرژی هسته ای و ماهواره امید و گوساله شبیه سازی شده و ... برای ما نون آب نمی شه . برای ما کار نمی شه . پول نمی شه . امنیت نمی شه . رفاه نمی شه . ما رفاه می خوایم . امنیت می خوایم . فقط کافیه ۱ ساعت برید و تو یه کلانتری بشینید تا ببینید که چه کشوری واسه ما درست کردید . انرژی هسته ای بخوره تو اون سرت . رفاه مهم تره یا ماهواره امید ؟ حداقل چهار تا از اون لباس شخصیاتونو بزارید تو اوقات بیکاریشون بیان تو خیالونا گشت بزنن . پلیس که نیرو نداره . حداقل چهارتا از این بسیجیا رو بزارید کشت بزنن .

مملکته داریم ؟

سوال

آخر نفهمیدیم ما داریم زندگی می کنیم ، یا زندگی مارو .

كار مضاعف

حالا خوبه رهبر عزيزمون امسالو سال كار مضاعف نام نهادند وگرنه چه تنبل خونه اي مي شد اينجا . بعد از حدود يك ماه دوري از محيط كار امروز اولين روزي بود كه تو سال 89 اومدم سر كار . ولي چشمتون روز بد نبينه . به جاي كار مضاعف ، همه درگير خواب مضاعف بودن . ماشالله به اين همه طرف دار . آخه برادر شما ديگه چرا ؟ شما كه شتر با بارش تو ريشات گم مي شه ديگه چرا ؟

در اين رابطه ازتون دعوت مي كنم به ديالوگ هاي رد و بدل شده بين من و مهندس توجه فرماييد :

- ساعت 11 - من در حال پوشيدن كفش - مهندس در حال ورود به اتاق

مهندس :‌ چرا داري كفش مي پوشي ؟

من : مي خوام برم يه چيزي بگيرم بريزم تو اين خندق بلا .

مهندس : اِ . پس حالا كه داري مي ري بيرون درست و حسابي برو ديگه .

من : درست و حسابي چه جوري اون وقت ؟

مهندس : تا مغازه مي ري يه دوغي نوشابه اي چيزي بگير با نهار بخوريم .

من : دوغ بخوريم كه خوابمون مي گيره ؟

مهندس : واسه همين مي گم ديگه !!!

من : اِ‌ ؟ آهان . حله .

مهندس : زود باش برو بيا كلي كار داريم .

12 فروردین

۱۲ فروردین ۱۳۵۸ ، روز جمهوری اسلامی ایران . روزی که مردم به پای صندوق های رأی رفتند و به حکومت دلخواه خود رأی دادند . شاید هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که این رأی پیش زمینه ای برای بدبختی خودشان در ۳۱ سال بعد باشد . ما که اون موقع ها نبودیم و نمی دونیم که جو اون موقع ها چه جوری بوده و مردم رو چه حسابی اومدن به جمهوری اسلامی رأی دادن ولی فقط اینو می دونم که الان نه خبری از جمهوری هست ، نه اسلامی . البته خبر هست . ولی خبرای خوبی نیستن . از نظر حاکم هم جمهوری داریم هم اسلامی هستیم . ولی باید ببینیم که جمهوری یعنی چی و این چیزی که ما داریم یعنی چی ؟ اسلام چیه و این چیزی که ما داریم چیه ؟

آقای رهبر ! روی صحبتم با شماست . شما که قدرت مطلق کشور هستید . این شما هستید که باید طوری حکومت کنید که جمهوری اسلامی ایران همان جمهوری اسلامی ایرانی باشد که حضرت امام خمینی (ره) می خواستند باشد . اکنون این سوال مطرح می شود که آیا این رژیمی که اکنون بر سر قدرت قرار دارد همان جهموری اسلامی است یا خیر ؟

پیشنهاد :

شما رسماْ آبروی هر چی جمهوریه بردید . حداقل این کلمه مردم فریبو از رو اسم کشور بردارید تا باعث ایجاد سوء تفاهم برای مردم آگاه جامعه نشه . ما می بینیم که اول اسم کشورمون با "جمهوری" شروع می شه ، پیش خودمون فکر می کنیم حتماْ اجازه داریم که اگه با موضوعی مخالف هستیم بیایم تو خیابون و مخالفتمونو اعلام کنیم . ولی میایم و کتک می خوریم . خب این همون استقلالیه که امام می گقت دیگه ؟ مگه نه ؟

مگه نمیگید که ما دموکراسی داریم پس زحمت بکشید یه رفراندوم برگزار کنید تا معلوم بشه که مردم نظرشون چیه ؟ چیه ؟ چرا اسم رفراندوم میاد رنگتون می پره ؟ ترس نداره که . شما ها تو ۹ دی و ۲۲ بهمن مقتدرانه نشون دادید که در اکثریت مطلق بسر می برید . پس از چی می ترسید ؟ تازه شما که خوب بلدید تقلب کنید . پس دیگه چه جای ترس و نگرانی هست . درضمن اگه دید که جو کشور به ضرر شماست و ممکنه تو رفراندوم رأی نیارید و با لقد از کشور پرت شید بیرون می تونید ملت غیور کشورو با یه گونی سیب زمینی گول بزنید و رأیشونو بخرید . مگه نه ؟ پس دیگه ترس نداره که . دیگه چرا با رقراندوم مخالفید ؟

شاخ و شونه

هوی جوجه فنچ ! اینا رو واسه تو می نویسم . بعد از خوندن اینا فقط اجازه داری بری بشینی گوشه اتاقت زار زار گریه کنی . داشته باش . واسه من لاتی پر می کنی ؟ به علی ما تو این خیابونا بزرگ شدیم . واسه ما لاتی پر نکن . من اتاقمو نمی دم تو جارو بکشی . بعد واسه ما لاتی پر می کنی ؟ چیه ؟ قد قد می کنی ؟ تو حالا حالا ها باید باید جیک جیک کنی . جوجه ! تو که بچه ای . برو بگو گندتون بیاد ببینیم چند چندیم ؟ اصلا عددی نیستی که بخوام در باره تو بنویسم . آره . اینجوریاس . بدو . بدو برو دنبال بازیت کوچولو . مامان قربونت بره . گوگولی .

افسوس که محیط فرهنگیه وگرنه یه جوری می شستم می ذاشتمت کنار که بفهمی دنیا دسته کیه .

سالی که گذشت

سال ۱۳۸۸ هم با تمام خوبی ها و بدی هاش داره نفسای آخرشو می کشه . سال عجیب غریب ۸۸ . سالی که نه می شه گفت خوب بود . نه می شه گفت بد بود . هر چی بود دیگه داره تموم می شه . ما میمونیمو یه مشت خاطرات خوب و بد . با اینکه می دونم ااتفاقتی که امسال واسه من افتاده اصلا واسه شما مهم نیست ولی یه چند تا از این اتفاقاتو واستون می گم .

اتفاقات خوب :

۲۲ خرداد : روزی که من اولین رأی خودمو به نامزد مورد نظرم دادم . درسته رأیمو دزدیدن ولی با این حال خیلی حال داد .

۴ تیر : اولین تجربه کنکور . درسته قبول نشدم ولی با این حال خیلی حال داد . ساندیس کیکش خیلی چسبید .

؟ شهریور : روزی که نتایج کنکور سراسری رو اعلام کردن . درسته قبول نشدم ولی با این حال خیلی حال داد . وقتی شنیدم دوستام چیا قبول شدن کلی خر کیف شدم .

۲۵ مهر : اولین روز کاری . درسته خیلی خسته شدم ولی با این حال خیلی حال داد . عجب نهاری خوردیم جای شما خالی . اولین نهار کارمندیم واسه خودش عالمی داره .

۳ آذر : اینم که روز تولدم بود و باید خوش می گذشت دیگه . درسته کادو نگرفتم ولی با این حال خیلی حال داد . ان شاء الله امسال جبران می کنن .

۱۷ آذر : روز شروع کار این وبلاگ مزخرف !

۱۹ آذر : بدون شرح !

۲۵ دی : بووووووووووووووووووق !

۲۶ اسفند : بدون شرح !

اتفافات بد :

۲۳ خرداد : روزی که رأی نازنینمو دزدین .

؟ شهریور : روزی که نتایج کنکور سراسری اعلام شد .

۲۹ دی : روزی که برای اولین بار تو زندگیم مورد خفت شدن قرار گرفتم و تلفن همراه عزیزمو بردن .  

۲۱ اسفند : بدون شرح !

۲۶ اسفند : بدون شرح !

بین خودمون بمونه ولی عجب سال چرتی بود  امسال . یعنی میشه با تحویل سال نو دوستانمون هم دولتو تحویل بدن برن پی تیله بازیشون ؟

چرت و پرت

جای شما خالی بد فرم زندگیم یکنواخت شده . صبح پاشو برو سر کار . شب هم خسته و کوفته بیا خونه . شام . خواب . دوباره فرداش همون آش و همون کاسه . اینقدر درگیر کار شدم که دیگه فکرم کار نمی کنه . انگار یه قفس تو سرمه که نمی ذاره فکرم پرواز کنه و بره دنبال بازیش . دامنه فکریم ( البته حمل بر خود ستایی نباشه ) محدود شده . کلا شده ICBA و INFOPRO و حساب جاری و سپرده ثابت و تسهیلات و اینجور کوفت و زهر مار ها . چند باری خواستم بیام یه چرندی بنویسم که پس فردا نگن لالم . ولی چیزی به ذهنم نرسید . البته فکر نکنید الان چیزی به ذهنم رسیده ها . نه . هنوز هم همون گیجیم که بودم .

باباجون مردیم از بی تفریحی . کلا زندگیمون شده کار . نهایت تفریحمونم اینه که خانم قربانی رو دست بندازیم و بهش بخندیم . همین . تازه اونم دیگه داره تکراری میشه . باید دنبال یه تفریح دیگه بگردیم .

پی نوشت : فقط خواهش می کنم فحش ندین . خب چیزی به ذهنم نرسیده دیگه .

شكنجه

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

     نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد

 

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

     کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

 

چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر

     به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

 

رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

     به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد

 

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

     خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

 

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

     که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

 

خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد

     به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

 

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

     خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

کشک

خیلیا می گن عشق چیه دیگه بابا ؟ این عشق و عاشقیا همش کشکه . منم از همین تریبون استفاده می کنم و حمایت خودمو از این نظریه اعلام می دارم . البته همون طوری که عشق و عاشقی کشکه ، زندگی هم آشه . قضاوت با شما . آش بدون کشک مزه می ده ؟

قاتل

ای چشمانت اشاره ی هر انگشت

      از چشم تو می گرفت آتش زرتشت

صد بار اگر مسیح در من بدمد

      یک بار نگاه تو مرا خواهد کشت

چشم عسلی

ای ماه شب چهارده دور از دست

      ای عالم از خمار چشمانت مست

ابلیس خود منم که بعد از عمری

      چشم تو مرا به سجده واداشته است 

خداحافظی

به خدا حافظی تلخ تو سوگند ، نشد

                  که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ی  ممنوع ولی لبهایم

                  هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

                  هیچ کس ، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد

                  جانشین تو در این سینه خداوند نشد


خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها

                  عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد !



اگه اون چیزی که تاحالا داشتم دردبی درمون بود پس این چیزی که الان دارم چیه ؟

کاکتوس جان غصه نخور که تو این مورد هم تنهات نمی ذارم . اومدم پیشت !

پلیس پیشگیری ناجا

وقتی که پست داستان واقعیه دختر عدالت رو خوندم یاد این اتفاقی که با چشم خودم دیدم افتادم .

یه شب داشتم تو یه خیابونه نسبتا خلوت می رفتم که دیدم ماشین گشت پلیس جلوی یک ماشینو گرفته . وقتی به ماشینا رسیدم و صدا ها واضح شد شنیدم که پلیسه به پسر جوون می گفت : خوبه من با خواهر تو بیام اینجا بشینیم تو ماشین صحبت کنم ؟ بعد از کلی چرت و پرت دیگه به سربازه گفت که ماشین بره پارکینگ و اون دو نفر هم برن کلانتری . تو همون لحظه بیسیم زدن گفتن تو فلان کوچه درگیری پیش اومده .  سریعا به محل مراجعه کنید . من با خودم گفتم یارو چه خوش شانسه . حتما پلیسه بیخیال می شه و میره . خوب هرچی باشه دعوا خطرناک تر از دختر بازیه دیگه ؟ ولی اون حرکت پلیسه باعث شد کف و خون قاطی کنم . پلیسه بدون هیچ دلیلی وایساده بود و هیچ کاری نمی کرد . اگه واقعا مرتکب جرم شده بودن که باید سریعا می رفتن کلانتری و اگه مجرم نبودن پس منتظر چی بودی ؟ پول ؟

خلاصه بعد از اینکه مرکز  6 بار بیسیم زد لطف کرد جوابشونو داد و گفت ما در حال انجام معموریت هستیم(یعنی داریم یکیو می تیغیم ) امکان مراجعه وجود نداره !!! حالا به هر طریقی بود به پسره فهموندیم که یه چند تومنی پیاده بشه و خودشو خلاص کنه . پسره خلاص شد ولی فکر می کنم که اون بنده خدایی که تو دعوا چاقو خورد یا رفته تو کما یا مرده . 

ضرب المثل

یه ضرب المثلی بین آقا پسرای گل تهرانی هست که می گه :

اگه پدر دخترو دربیاری عاشقت میشه ولی اگه عاشقش بشی پدرتو در میاره .

قبول نداری ؟ امتحان کن . البته باید بگم امتحانش مجانی نیست . یا باید اون بنده خدا رو ببوسی بذاری کنار یا تا آخر عمرت بهش سواری بدی .


لوک خوش شانس !

 چه جالب . رفتم موجودی حساب بگیرم دیدم زده ۰ ریال . بعد از کلی تعجب جم کردم رفتم بانک ببینم چی شده . از آقاهه پرسیدم چرا موجودی من صفر شده ؟ گفت حتما یکی خالیش کرده . گفتم آخه کی خالی کرده . کارت که دست آقای دزد بوده و رمزشو نداشته منم که رمزشو داشتم کارتو نداشتم . گفت بده ببینم چی شده . تو اون برنامه ی مسخرشون زد و یه خورده کف و خون قاطی کرد بعد گفت چه جالب سیستم قاطی کرده بوده پولت پریده !!!!!!!!!!!!!!! 

من : پریده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آقاهه : اره .

 من : (...) .

 آقاهه : گمشو بیرون (...) .

آخه یعنی چی ؟ مگه من بدبخت چی کار کردم که این همه بد شانسی میارم . حالا خوبه کلا ۱۵ هزار بیشتر توش نبود .

حالا خوبه پرسپولیس زلزله برد ما یه خورده دلمون خنک شد وگرنه چی کار می کردیم ؟

 

هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستیم

به اطلاع دوستان عزیز می رساند اینجانب به خاک سیاه نشستم . هم بدبخت شدم هم بیچاره ( لطفاْ با تلفظ صحیح بخونید اگرم بلد نیستید می تونید از زهیر بپرسید ) . ۲۶۰۸۰۰ تومان قبض موبایل تشریف آورده دم در خونمون . از اونجایی که ما مهمون نواز تشریف داریم مجبوریم بپذیریمش دیگه . ولی حالا موندیم چه جوری پرداختش کنیم . خودتون که بهتر می دونید دیگه . هقته پیش یه دزد بیچاره اومد گفت بدبختم ، بیچاره ام ، منم دلم سوخت هرچی داشتم دادم بهش رفت . الانم فقط ۱۵ هزار تومان تو حسابم پول موجوده که ۱۰ تومانش هم از کسی قرض گرفتم . به هر حال به معنای واقعیه کلمه به خاک سیاه نشستم . حالا با معرفتاش بیان جلو . نفری دو سه تومن بدید کارم راه می افته . خدا از بزرگی کمتون نکنه .

اینم شماره حساب : ۱۸۴۶۳۰۰۸۸۰۲۰۲ بانک سپه شعبه ۲۰ متری افسریه .

می پندارم ماه !

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ؟

 

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

 

عشق بر شانه هم  چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

 

آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

 

آه! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

 

پی نوشت : می خوام اولین نظر این پست رو آب طلا بگیرم بزارم سر در وبلاگ . این اولین نظریه که برادر در این خراب شده گذاشته . امیدوارم که آخریشم نباشه .  

دلسوز یا کودن ؟

چند وقتی می شه که این شک به دلم افتاده . نمی دونم به خاطر مهربونیه یا کودنی . هر کی که دو روز با ما بود خواست سوار کولمون شه . چه اعضای فامیل ، چه دوست ، چه غریبه . برای اعضای فامیل که حکم کارگر افغانی رو دارم . دوستامم که منو شبیه دستگاه عابر بانک می بینن . من قسم خوردم که به کل دنیا سرویس بدم ؟ سوالی که برام مطرح شده اینه که واقعا اسکلم یا دکترم ؟

البته عزیزانی تشریف میارن به این خراب شده که منو خیلی نمی شناسن که بخوان کمک کنن ولی اینو نوشتم تا خودمو خالی کنم .

 دیگه دارم از این زندگیه سینوسی خسته می شم . یه روز حوب ، یه روز بد . دوباره یه روز خوب ، یه روز بد . اه . اینم شد زندگی ؟  

پی نوشت : البته یکی از دوستانو باید از تو این لیست جدا کنم . از همین تریبون از کاکتوس عزیز عذر می خوام که اونو با بقیه یکی کردم . البته ما که با هم این حرفا رو نداریم . وقتی خفت شدنمونم با همه دیگه ... 

حسرت های درد بی درمون گرفته

حسرت که زیاده ولی من فقط برای یکیشون غصه دارم . فکر می کنم این شعر گویای تمام مسائل باشه .

 

 

سینه می سوزانی ای دل چو می آغازی سخن

بس کن این شب ناله ها را از چه خواهی رنج من

جرم و تقصیر از تو بود از یار دیرین بد نگو

هر چه کرد آن یار شیرین با تو ناز شصت او

هرزگی کردی سزای هرزگی رسوایی است

حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهایی است

از بهشت وصل جانان دوزخ غم ساختی

سینه ی رنجور من در التهاب انداختی

در کفت بود آنچه عمری آرزو می داشتی

پرنیان بنهادی و بار کتان بر داشتی

ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگی ست

او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده نیست

وصف گل رویان شنیدی پا ز سر نشناختی

عیش نا اهلان گزیدی تا گل خود باختی

در پس و پشتت گل خوش عطر و بو بسیار بود

آن گل کز جور تو پژمرده می شد ، یار بود

همچو شاهین بر ستیغ قله ها پر می زدی

مسخ موشی گشتی و از قله پایین آمدی

با همه خردی ز تو آرامش و شادی ربود

آنچه پایینت کشید از قله ها نفس تو بود

در خم بی راه از خود پشت پا خوردی دریغ

رفت عمری و ندیدی از کجا خوردی دریغ

هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست

هر دلی در عاشقی خوش دست و شیرین کار نیست

یاد باد آن روزگار ای دل که یاری داشتی

در میان باده نوشان اعتباری داشتی

از گذر ها می گذشتی خیره سر هنگامه جو

روز و شب با یار یک دل می نشستی رو به رو

حالیا ! بی هایو هویی ، آن سر افرازی چه شد ؟

یار را بازی گرفتی آخر بازی چه شد ؟

این زمان دیگر سر تو با گریبان آشناست

هر کسی ارزان فروشد یار ، او را این سزاست

اعتبار هر دلی در خوبی دلدار اوست

آبروی هر کسی در آبروی یار اوست

گفته بودم با تو رسم عاشقی این گونه نیست

پیش یار از دیگری افسانه گفتن خیرگی ست

گفته بودم دیوانه بس کن سرکشی

بس نکردی سر کشی ، اکنون اسیر آتشی

شب سحر شد بامداد امد تو می نالی هنوز

نوش جانت زهر حسرت ، ای دل رسوا بسوز ... 

 

 

بردن که بردن !

جاتون خالی امشب داشتیم با رفیقم بغل اتوبان بسیج می رفتیم که یهو دو نفر اومدن جلو که یکی یه چاقو دستشون بود هم قد جابر روزبهانی ! یغمونو گرفتن کشیدن بردن پشت یه درخت و گفتن جیباتونو خالی کنید . ما هم یه نگاه به هیکل یارو ها و اندازه چاقو هاشون انداختیم بعد یه نگاه به همدیگه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که با زبون خوش خودمون جیبامونو خالی کنیم . خلاصه هر چی داشتیم دادیم رفت دیگه .

در مجموع یه عدد گوشی تلفن همراه نوکیا N۸۱ ، یک سیم کارت ۰۹۱۲ ، دوعدد ایرانسل ، گواهی نامه ، کارت عابر بانک ، کارت مترو و چند عدد کارت شناسایی دیگه رو بردن .

در کل خوب جایی اومدن دیگه . در مجموع ۷۵۰ هزار گرفتن و رفتن .

نوش جونشون . خب زورشون زیاد بود دیگه .

در مطلب بعدی دعوت م.پارسا رو لبیک خواهم گفت . لطفا منتظر بمانید .  

شکست

سخت ترین چیز تو زندگی اینه که شاه دلتو با ۲ خشت بِبُرَن !!

خود زنی

آقا جون اگه حرفی برای گفتن نداری مجبور نیستی که بیای چرت و پرت بنویسی ! حالا هی بگو تو دلم پر حرفه . که چی ؟ کو ؟ پس چرا کسی نمی بینه ؟ به عمل کار براید . خداییش دیروز که رفتم به ساحل نگاه خواستم بیام کلا وبلاگمو ببندم . اون چی می نویسه من چی می نویسم . بابا جم کن بساتتو دیگه . وبلاگه این پسره مفیدیه از وبلاگ من بهتره . باز حداقل تکلیفش با خودش معلومه . اگه یکی بیاد بگه من چند چندم با خودم ممنون می شم .

داری اعتماد بفسو ؟ از سرو کولمون داره اعتماد به نفس می ریزه . 

پی نوشت : دست روزگار مارو برده تو قرنطینه . یه ماهی کرکرمون پایینه . وبلاگو نمی گم . کرکره زندگیمون پایینه .

لات بازی ممنوع

اَی تف به گور اونی که لات بازی رو اختراع کرد . هرچی به این استقلالی ها خندیدیم و مسخرشون کردیم از دماغمون دراومد . دیروز صبح به یه بابایی گفتم جون خودت پرسپولیس امروز 6 تا می زنه تفاضلشو می کشه بالا ! اصلا من لال شم بهتره نه ؟ هر وقت از این پیش بینی ها کردم عجیب خورده تو برجکم .

در راستای همون نتایج عکس پیش بینی های بنده باید خدمتتون عرض کنم که خیلی شرمنده ام . فکر می کنم تمام ذلالتی که داریم می کشیم تقصیر منه . چون من قبل از انتخابات هم چنین لات بازی در آوردم . ( روم سیاه !! ) اگه اون لات بازیو در نیاورده بودم که الان وصعیتمون این نبود . حداقلش این بود که تو بد ترین شرایط کروبی می شد رئیس جمهور که بازم سگش می ارزید به این . خلاصه که شرمنده همه بروبچه های معترضم هستیم . حلال کنید .